شهادت سلمان و ابوذر به ولايت على (عليه السلام )

چنانچه ملاحظه مى کنيد آنها که با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مخصوصا بستگان نزديک ايشان لازم بود که پيامبر آنها را به شهادت ثالثه و ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام ) در هر جا و هر مورد سفارش کند. حمزه را دوست مى داشت و نمى خواست بى ولايت على (عليه السلام ) شهيد شود، به عباس هنگام مرگ سفارش کرد و ابن عباس نيز از او ياد گرفت که هنگام مرگ ، چنين شهادت بدهد:


لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله 


طبق روايتى که در کتاب السلافة فى امر الخلافة نقل شده است . (64) سلمان فارسى و اباذر غفارى در زمان خود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بعد از شهادت به رسالت در اذان مى گفتند اشهد ان عليا ولى الله صاحب کتاب شهادت ثالثه مى نويسد: ممکن است خود پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او دستور داده باشد اگر مورد اعتراض قرار گرفت به آنها اين جواب را بدهد.


بالاخره در کتاب جواهر الولايه ص 380 مى نويسد سلمان فارسى پس از شهادت به رسالت گفت اشهد ان عليا ولى الله . شخصى خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و عرض کرد: چيزى را شنيدم که سابقه نداشت ، سلمان پس از شهادت به رسالت ، شهادت به ولايت على داد.


باز در همان کتاب مى نويسد: ان رجلا دخل على رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) فقال يا رسول الله ان اباذر يذکر فى الاذان بعد الشهادة بالرسالة الشهادة لعلى بالولاية و يقول اشهد ان عليا ولى الله فقال : کذلک نسيتم قولى فى غدير خم ؛ من کنت مولاه ... .


پس از جريان غدير خم پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اباذر گفت اذان بگويد اباذر پس از شهادت به رسالت گفت : اشهد ان عليا ولى الله .


مردى به شکايت خدمت پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اباذر گفت اباذر در اذان بدعت گذاشت فرمودند: اين چنين گفتار مرا در غدير خم فراموش کرديد که هر کسى من مولاى اويم پس على (عليه السلام ) مولاى اوست .


چنانکه ذکر کرديم صاحب کتاب شهادت ثالثه احتمال مى دهد خود رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اباذر چنين دستور داده باشند و اين ، احتمال خوبى است .

منبع:کتاب نمازواقامه دراسلام/بخش چهارم:شهادت به ولایت دذاذان واقامه/شهادت سلمان وابوذر به ولایت امام علی(عليه السلام )نوشته شده توسط فرشاد حسین پور

ابن عباس و گواهى او به هنگام مرگ به ولایت امام علی

عطاء گفت : هنگام بيمارى ابن عباس در طائف که منجر به مرگ او شد، من با سى نفر از شيوح طائف به ديدنش رفتم . بسيار ضعيف شده بود. سلام کرديم و نشستيم .


ابن عباس به من گفت : اينها کيانند؟ گفتم : شيوخ اين شهر و ناحيه اند. شورع به نام بردن از آنها کردم : عبدالله بن سلمة بن حصرم طائفى و عمارة بن ابى الاحلج و... يک يک را نام بردم . اين مشايخ دور ابن عباس را گرفته ، گفتند: پسر عموى پيامبر! تو پيامبر اکرم را ديده اى و از او حديثها شنيده اى ، ما را در مورد اخلاف امت راجع به على بن ابى طالب (عليه السلام ) آگاه ساز. گروهى على را بر ديگران مقدم مى دارند و گروهى هم او را چهارمين نفر مى دانند؟


ابن عباس آهى سرد کشيد و گفت : شنيدم از پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) که مى فرمود: على مع الحق و الحق معه و هو الامام و الخليفه من بعدى فمن تمسک به فاز و نجا و من تخلف عنه ضل و غوى ، على يکفنى و يغسلنى و يقضى دينى و ابو سبطى الحسن و الحسين و من صلب الحسين تخرج الائمه التسعه و منها هدى هذه الامة .


على با حق و حق با على است . او امام و خليفه بعد از من است . هر که به دامنش چنگ زد رستگار شد و نجات يافت و هر که از او منحرف شد گمراه گرديد و بيچاره شد. على مرا غسل مى دهد و کفن مى کند و قرضم را مى پردازد. اوست پدر نواده ام حسن و حسين و از صلب حسين نه امام خواهند بود که يکى از آنها مهدى اين امت است .


عبدالله بن سلمه گفت : پسر عموى پيامبر! چرا تا به حال چنين به ما نگفتى ؟


ابن عباس در پاسخ گفت : والله من آنچه شنيده بودم گفتم و نصيحت کردم اما مردم نامشان را دوست نمى دارند. سپس گفت : مردم ! از خداوند بپرهيزيد پرهيزى همراه با عبرت و در حال بيم و سرعت بسوى خير، در جستجوى واقعيت باشيد و از مسائل غير واقعى فرار کنيد و پيش از مردن براى آخرت خود عمل کند.


و تمسکوا بالعروة الوثقى من عترة نبيکم فانى سمعته يقول : من تمسک بعترتى من بعدى کان من الفائزين .


به عترت پيامبر، اين دستاويز محکم ، چنگ زنيد که خود از پيامبر شنيدم که مى فرمود: هر که به عترتم تمسک کند از رستگاران است . در اين موقع با صداى بلند شروع به گريه کرد. حاضرين گفتند: تو با نسبتى که با پيامبر دارى ، چرا اين چنين زار و زار اشک مى ريزى ؟


گفت : عطاء! من برا دو چيز گريه مى کنم هول المطلع و فراق الا حبه چگونه به پيشگاه خدا بروم و چگونه از عزيزانم جدا شوم .


وقتى مردم رفتند رو به من نمود و گفت : عطاء! دست مرا بگير و ببر به صحن حياط. با سعيد دستان او را گرفتم و به داخل حياط آورديم . در اين موقع هر دو دست خود را به طرف آسمان گشود و گفت :


اللهم انى اتقرب اليک بمحمد و آل محمد اللهم انى اتقرب اليک بولاية الشيخ على بن ابى طالب فما زال يکررها حتى وقع على الارض ... 


خدايا من بسوى تو تقرب مى جويم به وسيله محمد و آل محمد. خدايا من بسوى تو تقرب مى جويم به ولايت بزرگ قوم ، على بن ابى طالب ، اين کلمه را آن قدر تکرار کرد که بر زمين افتاد. وقتى به سراغش رفتيم ، ديديم از دنيا رفته (خداوند رحمتش کند).