درهمان حال که همه تنهایتان میگذارند..تنها خداهست پس تو هم بگو فقط خدا.

به پایگاه مرحوم کافی خوش آمدید.

دانلود سخنرانی شفاعت امام در روز قیامت از زبان مرحوم کافی

                         دانلود        

 

عرض دل

طبق درخواست از یک همسنگر بی نام که درخواست به توضیح دلیل و راز شهرت مرحوم داد ه اند بنده موظفم که جواب عرضه ی خودم را عرض کنم

به نظر شما دلیل دلیل شهرت مرحوم کافی در طی این چندین سال از دیدگاه شما چه بوده است؟

در طی این چند سال بنده مروری بر خدمات زندگی نامه و سخنرانی های ایشان داشتم  و در واقع دوباره مکرر به این جواب رسیدم که:
تنها اخلاص است که مرحوم کافی را متمایز از دیگر افراد کرده است

لذا طبق آیه ی صریح از قرآن کریم که خداوند هرکس را اخلاص داشته باشد و برای خداوند کار کند خداوند آنرا در دل مردم عزیز میکند

لذا از دیدگاه بنده به جز عنایت امام حسین به مرحوم کافی این دلیل را هم استنباط کرده ام...

چه قدر تکه شعر زیباییست

ز دست دیده و دل هر دو فریاد                که هرچه دیده بیند دل کند یاد

این تکه شعر را مرحوم کافی به نقل از باباطاهر فرمودند.

کافی مسکین زبهر دیدن رویت     گشته چو مجنون اسیر بر سر کویت

تشنه یک جام وصلت است ز جوبت      جام وصلت رسان به کام گدایان

سخنرانی تکان دهنده مرحوم درباره ی زلزله دراسلام اززبان کافی

این سخنرانی تکان دهنده بسیارزیبا ازمرحوم که درانتها برای انقلاب هرکس کافی هست

استاد کافی دراین سخنرانی شرح وتفسیرسوره ی زلزلت راهم ذکر می نمایند/به شماهم پیشنهاد میکنیم که حتمااین سخنرانی رادانلود نمایید برای دریافت برروی عکس زیر کلیک رنجه نمایید

سایت انصار کلیپ در آستانه بسته شدن!

با عرض پوزش از تمامی بازدید کنندگان محترم به علت مرتبط نبودن این پست با فضای کلی سایت، به دلیل واجب بودن پشتیبانی و کمک به دوستان هم فکر و ارزشی در فضای سایبر به اطلاع می رسانیم:
با تأسف فراوان با خبر شدیم سایت ارزش و پرمحتوای "انصار کلیپ" که دارای فعالیت های مفید در بخش ساخت کلیپ می باشد، بنا به دلایل مالی و مشکل در تأمین هزینه های نگهداری سایت و نیروی انسانی و در نهایت به بار آوردن بدهی های مالی به مشکلاتی جدی برخورد نموده است. به طوری که تارنمای انصار کلیپ تا تسویه کامل بدهی ها به روز نخواهد شد. با توجه به عدم کمک نهادهای داعیه دار ارزش مداری از این سایت در اینجا از شما عزیزان خواهشمندیم در حل این مشکل مالی با سایت همکاری نمایند.
در صورتی که به مدت دو هفته مبلغ مورد نظر فراهم نشود سایت انصار کلیپ بسته خواهد شد!در صورت تمایل و کمک به سایت " انصار کلیپ" مبلغ مورنظرتان را به شماره حساب 3209433356 (بانک ملت) یا شماره حساب شانزده رقمی 6104337028836169 واریز نمایید.

http://ansarclip.ir

<<تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى‏ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدوَ نِ >>

شما هم برای حمایت از همسنگر خود  این مطلب را در وب خود منتشر کنید

اجرتان باآقاامام زمان

منبع:مقتدر مظلوم


ارزش دعا ازنظرامام صادق(علیه السلام)

امام صادق می فرماید(علیه السلام) می فرماید:((الدّعا انفذ من الینان الحدید))نقوذواثردعا ازسرنیزه ی آهنین بیشتراست.1

1-اصول کافی،جلد4 ص 23.

مهاجرت بلال به شام

شيخ طوسى (رضوان الله عليه ) در اختيار الرجال نقل مى کند از عبدالله بن حسن که گفت : بلال از بيعت با ابوبکر امتناع ورزيد. نامرحوم عمر گريبان او را گرفت و گفت : آيا پاداش کسى که ترا از بردگى آزاد کرده اين است که با او بيعت نکنى ؟!

بلال گفت : اگر ابوبکر مرا در راه خدا آزاد کرد اينک براى خدا مرا وا گذارد، در صورتى که مرا براى چيز ديگرى آزاد کرده ، اينک من در اختيارش (باز برده او مى شوم ) اما در مورد بيعت بايد بگويم با کسى که پيامبر او را جانشين خود قرار نداده ، بيعت نخواهم کرد و بيعت کسى که جانشين خود نموده بر گردن ماست تا روز قيامت .

عمر از سخن بلال سخت بر آشفت و گفت : نبايد در شهر و ديار ما بمانى بلال به ناچار راه شام را در پيش گرفت و در شام از دنيا رفت و مزار شريفش ‍ در باب الصغير شام معروف است .

اينک پايدارى بلال را در راه ولايت از زبان امام زين العابدين (عليه السلام ) ملاحظه کنيد که فرمود: ابوبکر بلال را به قيمت دو بنده سياه خريد و به خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) برد. با اين حال بلال ، على بن ابى طالب (عليه السلام ) را از ابابکر بسيار بيشتر احترام مى کرد. فتنه انگيزان به او گفتند: تو پاس نعمت را نگه نداشتى و ترتيب شخصيت افراد را ملاحظه نکردى . ابوبکر مالک توست . او ترا خريد و آزاد کرد و تو از شکنجه آسوده شدى و با اين کار به تو شخصيت داد، اما على بن ابى طالب (عليه السلام ) هيچکدام از اين کارها را برايت نکرد حال آنکه تو او را چنان احترام مى کنى که ابابکر را نمى کنى . اين کفران نعمت و از دست دادن ترتيب شخصيت است . بلال در جواب گفت : شما مى گوييد من ابابکر را از خود پيامبر بيشتر احترام کنم ؟ گفتند: هرگز، ما چنين حرفى نزديم .


بلال گفت : اين حرف شما مخالف حرف اولتان است . اگر نبايد من ، على را بر ابوبکر ترجيح دهم به دليل اين که آزاد کننده من بوده است ، پس نبايد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را نيز بر ابابکر ترجيح دهم !!

گفتند: اينها با هم مساوى نيستند زيرا پيامبر بهترين خلق خداست .


بلال گفت : ابابکر و على نيز با هم مساوى نيستند، زيرا على (عليه السلام ) نفس پيامبرى است که بهترين خلق خدا است .پس او نيز بهترين خلق خدا بعد از پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است و محبوبترين فرد است در نزد خدا به دليل حديث طائر مشوى که پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دعا کرد: خدايا محبوبترين فرد را برسان تا از اين مرغ بريان با من بخورد (کسى که آمد و با ايشان از اين غذا خورد على (عليه السلام ) بود.


على (عليه السلام ) شبيه ترين خلق خدا به پيامبر است زيرا او را به برادرى خود در دين انتخاب کرد، مضافا اينکه ابابکر خودش چنين تقاضايى (که شما داريد) از من نمى کند. زيرا او فضايل على (عليه السلام ) را مى داند و شما نمى دانيد. او متوجه است که حق على (عليه السلام ) بر من بالاتر از حق اوست چون او مرا از شکنجه و بردگى در دنيا آزاد کرد در صورتى که اگر بر آن شکنجه صبر مى کردم ، جايم بهشت برين بود؛ اما على (عليه السلام ) مرا از بردگى عذاب ابد آزاد نموده است پس با مقدم داشتن او بر همه کس ‍ و موالاتش ، مستحق نعيم ابد شدم .

چنين مؤ ذنى است که پيامبر اکرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) درباره اش ‍ مى فرمايد: اولين کسى که مؤ منين حبشه را شفاعت مى کند، بلال است .و همچنين فرمود: اولين کسى که وارد بهشت مى شود، بلال است .

آبادی بت خانه زویرانی ماست+هرعیب که هست ازمسلمانی ماست

تکه شعری زیبا ازمرحوم کافی که دربین سخنرانی های زیبایشان شنیدم ولازم دانستم که این قطعه شعرمذهبی زیبادرباره ی اسلام رابرای شماعزیزان دراینجا به ارمغان بیاورم..

شرح شعرزیبا بدین شرح است:

آبادی بت خانه...

            آبادی بت خانه...

زویرانی ماست

جمعیت کفرازپریشانی ماست

اسلام بذات خود ندارد عیبی

هرعیب که هست ازمسلمانی ماست


هرعیب که هست ازمسلمانی ماست

انشاالله درجلسات آینده البته بادرخواست شناعزیزان این گونه مطالب رابیشتردردسترس قرار خواهم داد/انشالله

مرحوم کافی/کافی/شهیدکافی/ ازبزرگان اسلام به شمار میرود..مرحوم شیخ حاج احمد کافی خراسانی مرحوم کافی-ه

مرحوم کافی/کافی/شهیدکافی/ ازبزرگان اسلام به شمار میرود..مرحوم شیخ حاج احمد کافی خراسانی مرحوم کافی-همگی برای رازشهرت مرحوم کافی هستند وسخنرانی های مرحوم کافی راشما میتوانید دراین وبلاگ دانلود نمایید/سخنرانی های مرحوم کافی/زندگی نامه مرحوم کافی/یا اینکه همگی مطالب وسخنرانی ها وعکسس های مرحوم کافی را میخواهید؟بله همگی دلمان میخواهد که بدانیم این بزرگواریعنی مرحوم کافی چه کسی بودند..مرحوم کافی زندگی شیرینی راداشتند..چراکه بادین زندگی نموده اند..مرحوم حاج شیخ احمد کافی خراسانی...http://hajkafi.blogfa.com/

مرحوم کافی..نام کتاب مرحوم کافی-اثرات مرحوم کافی درمذهب وشیعه-مجلس ختم بزرگداشت مرحومک افی

بسم الله الرحمن الرحیم

نام کتاب : نغمه هائی از بُلبُل بوستان حضرت مهدی (عج) ؛ مجموعه سخنرانی های واعظ شهیر شهید حاج شیخ احمد  کافی ( رضوان الله علیه )               

  مولف کتاب : علی اکبر محدث شوشتری

  سخنان مولف کتاب : الحمدلله و الصلوة علی رسول الله و علی آله  آل الله و لعنة الله علی اعدائهم اعداء الله الی یوم لقاء الله.

  بهترین راه برای مبارزه با مفاسد اجتماعی ، آشنا ساختن مردم به معارف اسلامی میباشد که خود امری بسیار مشکل و دشوار است و هرکسی از عهده آن بر نمی آید ، زیرا که توشه علمی بسیار و اخلاصی دو چندان میخواهد ، و خوشبختانه در سیر تاریخ ، بعد از پیامبر و ائمه طاهرین - علیهم السلام - به بزرگانی برخورد می کنیم که با سلاح قلم و بیان در این میدان وارد شدند و به خاطر صلاحیت و ارزشی که داشتند خوب توانستند خدمت کنند و نام نیکی از خود باقی گذارند ، که شیخ مفید ، سید رضی ، مقدس اردبیلی ، حاج شیخ جعفر شوشتری و محدث قمی ( حاج شیخ عباس ، صاحب کتاب ارزشمند مفاتیح الجنان ) - رضوان الله علیهم اجمعین - از این دسته افراد میباشند که هیچ وقت خاطره آنها فراموش نمیشود.

  شهید مطهری (ه) درباره مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری و محدث قمی (ره) فرموده است : در جهان اسلام از نظر وعظ و ارشاد بی نظیر بوده اند که تا الآن به مثل آنها به وجود نیامده است.

  همچنین مردم کشور ما ، بلکه عموم شیعیان جهان خاطره جناب حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ احمد کافی خراسانی (ره) را فراموش نمی کنند.بزرگواری که در دروان سلطنت ظالمانه پهلوی منحوس که بحبوحه رواج فساد و بی بندوباری بود ، نه تنها در شهرهای ایران ، بلکه در کشورهای دیگر از قبیل کویت ، سوریه ، عربستان ، افغانستان ، و پاکستان منبر رفتند و با کمال شجاعت حرف خود را زدند و از حریم مقدس اهلبیت عصمت و طهارت و مرجعیت شیعه دفاع کردند و در این مسیر از هیچ چیزی هراس نداشتند و زندان و تبعید نیز او را از راهش باز نداشت. (( مات سعیداً و عاش سعیدا )).

 .

 

شهید شیخ احمد کافی رضوان الله تعالی علیه                                     

به یاد یکی از شهدای انقلاب ، شیخ احمد کافی (ره) سه صلوات و یک حمد

واقعا...

واقعا جای تاسف دارد در این دهه فجر از صدا و سیما این حقیر یک حرفی یا یک یادی راجع به شهید کافی نشنیدم ، در صورتی که یکی از پایه های پیروزی انقلاب اسلامی را شهید کافی با منبرهای جذابش پی ریزی کرد ، جلسات هفتگی دعای ندبه و منبرهای مختلفش در شهرهای مختلف ایران که جمعیت پای منبرش طبق نوشته به 100 هزار نفر هم می رسیده سهم به سزایی در پیروزی انقلاب داشته است ولی واقعا بعد از انقلاب تجلیل در خور شخصیت آن بزرگوار نشد ؛ علتش هم را باید از بعضی از آقایان دولتی پرسید ؟؟؟؟؟

ولی با اینکه 34 سال از شهادت ایشان می گذرد هر روز زنده تر می شوند و نوارهای ایشان بیشتر مورد استقبال جوانان قرار میگرد.

امر به معروف و نهی از منکر در اخبار { اهل بیت علیهم السلام }

حضرت رضا (ع) می فرماید باید امر به معروف و نهی از منکر کنید و اگر نکنید بر شما بدهاتان مسلط می شوند پس هرچه خوبانتان دعا کنند مستجاب نمی شود.  وسائل الشیعه

پیغمبر اکرم (ص) میفرماید : هرگاه امت من امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند پس رسیدن عذاب و قهر الهی را منتظر باشند { وسائل الشیعه }

برای ترویج احکام و معارف اسلام و اجرای امر معروف و نهی از منکر سایت را لینک و به دیگران معرفی کنید ، در جامعه امروز ما یکی از واجبات خدا که امر به معروف و نهی از منکر است متاسفانه ترک شده و افراد کمی به این فریضه واجب عمل میکنند ، عزیزان گرامی سعی کنید شما اقلا جزء امربه معروف  و نهی از منکر کنندگان باشید.

اجرتان با حضرت صاحب (عج)

دانلودعکس های مرحوم کافی-عکس های مرحوم حاج شیخ احمد کافی خراسانی


بسم الله الرحمن الرحیم

بدلبل بالا رفتن حجم وبسایت..ازنمایش عکس های مرحوم کافی معذورم..اما برای دانلود 61 عکس ازمرحوم کافی با حجم 3مگابایت برروی دانلودزیر کلیک نمایید

دانلود



ارادت مرحوم كافي به امام خميني(ره)...

ارادت مرحوم كافي به امام خميني(ره)

مرحوم كافي از ياوران انقلاب اسلامي ايران و مبارزه بر عليه حكومت شاهنشاهي بود

 و در اين راه بارها، در سخنرانيهاي خود، از امام خميني حمايت و او را به بزرگي ياد مي‌كرد. براي نمونه، در يكي از سخنرانيهاي خود، خطاب به حضرت امام، چنين مي‌گويد:

---«آيةالله العظمي خميني! بزرگ مرجع شيعه، افتخار قرآن، افتخار اسلام، افتخار اهل بيت، افتخار دين،‌ افتخار روحانيت،‌ مدافع اسلام و شيعه! با توام آقا؛ قربانت بشم آقا! كنار قبر جدّت علي(ع) بگو: خدا! آقام كي مي‌ياد؟»---

وي به خاطر همين‌گونه سخنرانيها، كه گاه با حمله به اسرائيل و مزدوران آمريكا نيز همراه بود،

بارها دستگير و روانه زندان شدند.

برای دیدن ادامه برروی ادامه مطلب درپایین کلیک نمایید


ادامه نوشته

موضوع بحث:دربیان شگفتی های آفرینش انسان.....واعضای بدن آن ..دربحث کلی از خلقت...

 : در بيان شگفتى هاى آفرينش انسان

مفضل گفت : چون صبح شد، بامداد به خدمت آن نقاوه امجاد شتافتم و بعد از رخصت داخل شدم ، و در خدمتش ‍ ايستادم . پس داخل حجره ديگر شد و مرا به خلوت طلبيد چون در خدمتش نشستم ، حضرت فرمود: اى مفضل ! گويا امشب تو دراز گذشت براى انتظار وعده ما؟
گفتم : بلى اى مولاى من !

گفت : اى مفضل ! خدا بود و هيچ چيز پيش از او نبود، و او باقى است و وجود او را نهايت نيست ، و او است مستحق حمد و ستايش بر آنچه الهام کرد ما را، و مخصوص او است شکر و سپاس بر آنچه عطا کرد و مخصوص گردانيد ما را به اعلاى علوم و ارفع معالى (36) ، و برگزيد ما را بر جميع خلق به علم خود، و گردانيد ما را گواه بر ايشان به حکمت خود.

پس رخصت طلبيدم که آنچه بفرمائيد بنويسم .

مخفى ماندن اسباب و علل هستى براى شکاکان

فرمود که اى مفضل ! آنانى که شک مى کنند در وجود صانع عالم ، جاهلند به اسباب و اغراض که در خلق عالم به عمل آمده ، و قاصر است فهم هاى ايشان از دريافت حکمت ها که بارى تعالى مرعى داشته در آفريدن اصناف مخلوقات در دريا و صحرا و کوه و دشت .

پس به سبب کوتاهى دانش خود طريق انکار پيموده اند و به جهت ضعف بصيرت خود راه تکذيب و عناد گشوده اند تا آن که منکر شده اند که موجودات را خالقى هست و دعوى مى کنند که عالم را مدبرى نيست ، و آنچه واقع مى شود از روى صنعت و تقدير و حکمت و تدبير نيست .

حق تعالى بلندتر است از آنچه ايشان وصف مى کنند و خدا لعنت کند ايشان را (که ) راه حق واضح به کدام سو مى روند.(37)

پس ايشان در ضلالت و کورى حيرت خود مانند کورى چندند که داخل شوند در سرائى که در نهايت استحکام و نيکوئى بنا شده باشد و فاخرترين فرشها در آن گسترده باشند و آنچه در کار باشد از انواع ماءکول و مشروب و پوشيدنى و ساير چيزهايى که آدمى به آن محتاج است در آن مهيا کرده باشند، و هر چيزى را در محل خود و جاى مناسب خود قرار داده باشند به اندازه نيکو و تدبير درست ، پس آن کوران در آن سراى رفع البنيان به جانب راست و چپ تردد کنند و داخل بيوت آن شوند با ديده هاى بسته که نه بناى سرا را مشاهده نمايند و نه آنچه در آنجا براى اهلش مهيا کرده اند و بسا باشد که کورانه پا زنند بر ظرفى يا چيزى که در موضع خود گذاشته شده و غايت احتياج به او داشته باشند و ندانند که به چه جهت در آن موضع گذاشته اند و براى چه مهيا کرده اند و به اين سبب به خشم آيند و غضبناک شوند و مذمت کنند سرا و بنا کننده سرا را.

مذمت پيروان مانى (38)

بعينه همين است حال اين گروه که منکرند از حسن تقدير معبود و کمال تدبير عالم وجود زيرا که چون اذهان ايشان در نيافته است اسباب و علل فوايد اشياء را مى گردند در اين عالم امکان ، نادان و حيران نمى فهمند، آنچه در اين سرا به کار رفته از اتقان خلقت ، و حسن صنعت و درستى نظام ، و چون يکى از ايشان مطلع گردد بر چيزى که سبب آن را نداند و عقلش به حکمت آن نرسد مبادرت مى نمايد به مذمت آن و وصف مى کند آن را به خطا و قلت تدبير چنانچه اصحاب ((مانى (39) )) نقاش ، و ملاحده فسقه (40) که از دين به در رفته اند و اشباه ايشان از اهل ضلال که به خيال محال ترک بندگى خداوند ذى الجلال کرده اند.

پس لازم است بر کسى که خداوند بر او انعام کرده باشد به معرفت خود و هدايت کرده باشد به سوى دين خود و توفيق داده باشد او را که تاءمل کند در تدبيرى که در خلايق به کار رفته و دريابد که براى چه آفريده شد و تعبير و تقرير نمايد به براهينى که دلالت مى کند بر صانع ايشان آن که بسيار حمد کند خدا را و مولاى خود را بر اين نعمت عظمى و تضرع کند به درگاه خدا که او را ثابت بدارد بر اين موهبت کبرى ، و زياده گرداند هدايت او را زيرا که حق تعالى مى فرمايد:

لئن شکرتم لاءزيدنکم و لئن کفرتم ان عذابى لشديد.(41)

يعنى : اگر شکر کنيد البته زياده مى کنم نعمت شما را، و اگر کفران نعمت ما کنيد به درستى که عذاب من سخت است .

بيوگرافى مانى

مترجم گويد که : ((مانى ملعون در زمان شاپور بن اردشير به هم رسيد، و دينى احداث کرد ميان مذاهب گبران و ترسايان که نه اين بود و نه آن ، و به پيغمبرى حضرت مسيح (عليه السلام ) قائل نبود،(42) و به نبوت حضرت موسى (عليه السلام ) قائل نبود و مى گفت : عالم مرکب است از دو اصل قديم يکى نور و ديگرى ظلمت و هر خير و خوبى که در عالم هست از نور مى دانست و هر شر و بدى را به ظلمت نسبت مى داد و مى گفت درندگان و موذيات و عقارب و حيات را ظلمت آفريده ، به سبب آنکه حکمت خلق را نمى دانست و گمان مى کرد که خلق اينها عبث است و در اينها منفعتى نيست و حکيم نمى بايد اينها را خلق کند. و در کلام معجز نظام امام (عليه السلام ) بطلان اين قول ظاهر خواهد شد.))

هياءت هستى و شکل گيرى اجزاء آن

پس حضرت فرمود: اى مفضل ! اول عبرتها و دليلها بر صانع عالم تعالى شاءنه ، تهيه و نظام اين عالم است و تاءليف اجزاء آن و نسق آن بر وجه کمال زيرا که اگر تاءمل کنى در عالم به فکر خود و تميز کنى به عقل خود، خواهى يافت اين عالم را مانند سرائى که بنا کرده اند و هر چه بندگان خدا را به آن احتياج است مهيا کرده اند، پس آسمان رفيع مانند سقف اين خانه است و زمين وسيع مانند بساطى است که براى ايشان گسترانده اند و ستاره ها(ئى ) که به حسن انتظام بر هم چيده اند مانند چراغها است که بر اين طاق مقرنس آويخته اند و جواهر که در جبال و تلال مخزون است مانند ذخيره ها است که براى ايشان مهيا ساخته اند، و هر چيزى را براى مصلحتى قرار داده . و انسان به منزله کسى است که اين خانه را به او بخشيده اند و آنچه در آن هست به او واگذاشته اند، و انواع نباتات را براى او مقرر داشته اند، و انواع حيوانات را به جهت مصالح او آفريده اند.

پس اين انتظام امور و اتّساق احوال ، دليل واضح است بر آن که عالم مخلوق است به تقدير و حکمت و نظام و مصلحت و آن که خالق همه يکى است که اين اصناف مخلوقات را با يکديگر الفت داده و بعضى را به بعضى مربوط و محتاج گردانيده - جل قدسه ، و تعالى جده ، و کرم وجهه ، و لا اله غيره ، تعالى عما يقول الجاحدون و جل و عظم عما ينتحله الملحدون .

مترجم گويد که : ((اين دليل که در آخر کلام امام (عليه السلام ) به آن اشاره شد، اقوى دلايل توحيد است ، زيرا که چون انتظام اجزاى عالم و ارتباط آنها به يکديگر و احتياج هر يک به ديگرى معلوم شد، ظاهر شد که همه لازم يکديگرند و به برهان ثابت شده است که متلازمان يا مى بايد احدهما علت ديگرى باشند، يا هر دو معلول يک علت باشند. و چون اجزاى عالم همه ممکنند و به علت محتاجند بايد که همه به يک علت منتهى شوند.

و ايضا عقل به وجدان خود حکم مى کند که علت يک نظام شخصى ، يک کس مى باشد و اگر در خانه دو کدخدا باشد، احوال خانه مختل مى شود،(43) چه جاى اين عالم کبير.

و ايضا عالم کبير نظير عالم صغير است که انسان باشد و هر چه در عالم کبير است ، در عالم صغير نظير آن هست ، و چنانچه عالم بديهةً حکم مى کند که در بدن انسان دو نفس مدبر نمى تواند بود، هم چنين حکم مى کند که در اين عالم دو مدبر نمى تواند بود و در تطبيق اجزاى عالم صغير بر عالم کبير کتابها نوشته شده ، و اين ترجمه گنجايش ‍ ذکر آنها را ندارد.

خلقت انسان و تکوّن جنين در رحم

پس امام (عليه السلام ) فرمود که : ابتدا مى کنم اى مفضل به ياد کردن خلقت انسان ، پس عبرت گير از آن .

اول عبرتها تدبيرى است که حق تعالى در جنين مى فرمايد: در رحم در حالى که او محجوب است در سه ظلمت :

تاريکى شکم ، تاريکى رحم ، و تاريکى بچه دان در هنگامى که او را چاره نيست در طلب غذايى و نه در دفع اذيتى و بلائى ، و نه در جلب منفعتى ، و نه در دفع مضرتى ، پس جارى مى شود به سوى او از خون حيض آن مقدار که غذاى او شود چنانچه آب غذا مى باشد براى نباتات .

کيفيت ولادت جنين

و پيوسته اين غذا به او مى رسد تا خلقش تمام مى شود و بدنش مستحکم مى شود، و پوستش قوت مباشرت هوا به هم رساند، و از سردى و گرمى متضرر نشود، و ديده اش تاب ديدن روشنائى به هم رساند، چون چنين شد مادرش ‍ را در درد زائيدن از جا برمى آورد و او را بى تاب مى کند تا از او متولد مى شود.

غذاى نوزاد

و چون از مضيق رحم به وسعتگاه جهان در آمد و به نوع ديگر از غذا محتاج شد، مدبر حقيقى همان خون کثيف را که در رحم ، غذاى او بود به شير لطف مبدل مى گرداند، و کسوت گلگون خون را از او کنده ، لباس سفيد شير را بر او مى پوشاند و مزه و رنگ و صفاتش متبدل مى شود زيرا که در اين حالت اين غذا براى بدن او از غذاى سابق موافق تر است .

و در همان ساعت که به اين نوع از غذا محتاج مى شود، به حکم حکيم قدير غذاى شير براى او مهياست و به الهام الهى زبان بيرون مى آورد، و لبها را مى جنباند و طالب غذا مى شود(44) ، در آن وقت دو پستان مادر براى او مانند دو مشک کوچک آويخته که هر وقت که طلب غذا کند براى او مهيا باشد، پس مادام که بدنش تر و نازک است و امعايش باريک و اعضايش نرم و لطيف است تاب غذاهاى غليظ ندارد به اين شير اغتذا مى نمايد.

روئيدن دندان کودک

و چون نشو و نما کرد و بزرگتر و قويتر شد و محتاج شد به غذائى که در آن صلابتى باشد تا بدنش محکم شود و اعضايش قوت گيرد، مى روياند از براى او آسياهاى خرد کننده از دندانهاى تيز که بخايد غذاهاى صلب را و نرم کند که آسان باشد بر او فرو بردن آنها و بر اين احوال نمو مى کند تا به حد بلوغ مى رسد.

روئيدن مو در صورت مردان و حکمت آن

پس اگر مرد است مو به روى او مى روياند که علامت مردان و موجب عزت ايشان است که به آن از حد طفلان و شباهت زنان بيرون مى رود.(45) و اگر زن باشد رويش را از مو پاک مى نمايد تا حسن و نضارت و طراوتش باقى ماند و موجب ميل مردان به سوى او گردد و به اين جهت نسل انسان منقرض نگردد و نوع ايشان محفوظ باشد.

اختلاف اغذيه آدمى در دوره هاى مختلف و علت آن

عبرت گير اى مفضل ! در اين انواع تدبير که عليم قدير در اين احوال مختلفه براى ايشان به عمل مى آورد آيا ممکن است که اينها بى مدبرى به عمل آيد، اگر خون در رحم به جنين نمى رسيد خشک مى شد مانند گياهى که از بى آبى خشک شود.

و اگر در هنگام کمال او درد زائيدن او را از رحم تنگ بيرون نمى کرد، هميشه در رحم مانند زنده که در گور باشد مى ماند.

و اگر بعد از ولادت ، شير از براى او به هم نمى رسيد، يا از گرسنگى مى ميرد، يا غذائى مى خورد که ملايم بدن او نباشد و بدنش به آن اصلاح نيابد.

و اگر هنگام احتياج به غذاى غليظ، دندان براى او نمى روئيد، خائيد غذا او را ممکن نبود و فرو بردن او را دشوار بود و اگر آن شير هميشه غذاى او مى بود، بدنش محکم نمى شد و اعمال شاقه از او به عمل نمى آمد.

و ايضا بايست مادر هميشه مشغول تربيت او باشد و از تربيت ساير اولاد باز ماند.

برنيامدن ريش و راز آن

و اگر ريش به روى او نمى روئيد، هميشه بر هيئت کودکان و زنان مى ماند و او را جلالتى و وقارى که مردان را مى باشد به هم نمى رسيد.

مفضل گفت : اى مولاى من ! ديده ام بعضى از مردان را که بر آن حالت مى مانند و ريش برنمى آورند تا پير مى شوند، چه حکمت است در اين ؟

حضرت فرمود که : اين به واسطه آنچه است که دستهاى ايشان پيش فرستاده و خدا ظلم کننده نيست بندگان خود را.(46)

مترجم گويد که : ((شايد)) مراد آن باشد که کرده هاى پدران ايشان سبب آن مى شود که در اولاد ايشان اين آثار ظاهر گردد، براى عبرت مردم . و حق تعالى اولاد او را عوضى کرامت فرمايد با آن که بر خداوند بعد از نعمت ايجاد، حسن صورت لازم نيست و از عدم آن جورى لازم نمى آيد.

و محتمل است که مراد آن باشد که چون حق تعالى به علم کامل خود مى دانست که از ايشان احوال قبيحه صادر خواهد شد، ايشان را بر اين حالت خلق کرد.

اثبات خدا

پس فرمود که : کيست آن که مترصد احوال انسان است و او را در هر حال و به آنچه مناسب اوست مى رساند مگر آن خداوندى که او را از سراى عدم به ساحت وجود آورده و متکفل مصالح او گرديده ؟ اگر اشياء به اهمال و بى مدبرى بر اين نظام و نسق تواند بود، بايد که تدبير و تقدير باعث اختلال امور گردد.

و اين سخن در غايت رسوائى و بطلان است و دليل جهل گوينده آن است ، و هر (ذى ) عقل مى داند که از خلاف تدبير، انتظام نمى آيد و تدبير موجب اختلال امور نمى شود، خدا بلندتر است از آنچه ملحدان مى گويند (به ) بلندى بسيار.(47)

توضيح دلالت نظام امور بر وجود صانع

مترجم گويد: که اين سخن به دو وجه تقرير مى توان کرد:

اول : آن که هر گاه اشياء به اسبابشان منوط و مربوط نباشد و چنين نظامى بدون تدبير به عمل تواند آمد، پس جايز است که تدبير موجب دفع انتظام و مزيد اختلال گردد.

و اين مخالف مقتضاى عقول کافه خلق است که بناى امور خود را بر تدابير مى گذارند و موجب انتظام احوال خويش مى دانند.

دوم : آن که عقل حاکم است به آن که آثار امور متضاد، و متناقصه مخالف يکديگر مى بايد باشد چنانچه آتش و آب چون در صفات ضد يکديگرند، آثارشان مخالف يکديگر است ، پس هر گاه عدم تدبير موجب انتظام گردد، بايد تدبير که نقيض آن است مورث اختلال باشد.

چرا نوزاد هنگام تولد فاقد عقل و قوه تشخيص است ؟

پس امام (عليه السلام ) فرمود که : اگر فرزند، دانا و عاقل متولد مى شد، هر آينه دنيا در نظرش بسيار غريب مى نمود و حيران مى ماند به جهت آن که بناگاه امرى چند مى ديد که نمى دانست ، و وارد مى شد بر او غرايبى که مانند آن مشاهده نکرده بود از اختلاف صور عالم و مرغان و چهارپايان و غير آنها و ساعت به ساعت و روز به روز.

و عبرت بگير براى اين ، از حال کسى که او را اسير کنند و از شهرى به شهرى برند و او عاقل باشد مانند واله و حيران او را وحشتى مى باشد با آن که اوضاع شبيه به آنها بسيار ديده است و کسى را که در کودکى و نادانى اسير کنند سخن و ادب زودتر مى آموزد از کسى که در دانائى و بزرگى او را اسير کنند.

و ايضا اگر عاقل متولد شود، مذلتى در خود خواهد يافت از آن که نتواند به راه رفتن و او را بر دوش گيرند و در خرقه ها پيچند و در گهواره خوابانند و بر رويش جامه افکنند، و حال آن که ناچار است براى او اين امور براى رقت بدن و رطوبتى که در اعضاى او است در هنگام متولد شدن .

و ايضا اگر دانا و کامل متولد مى شد، آن شيرينى و وقعى که کودکان را در دلها مى باشد او را نخواهد بود لهذا اول که به دنيا مى آيد نادان و غافل است از آنچه اهل دنيا در آن هستند و اشياء را ملاقات مى کند با ذهن ضعيفى و معرفت ناقص و روز به روز اندک اندک در ديدن هر چيز و ورود هر حال معرفتش زياد مى شود، و به امور غريبه الفت مى گيرد، و بر احوال مختلف معتاد مى شود، و به تدريج از حد تاءمل و حيرت به مرتبه اى مى رسد که به عقل خود تصرف و تدبير و چاره امور معاش خود مى کند و عبرت مى گيرد از احوالى که مشاهده مى نمايد و به سهو و غفلت مبتلا گردد و به اطاعت و معصيت مکلف مى شود.

و ايضا اگر در حين ولادت عقلش کامل و اعضايش قوى مى بود و در کار خود مستقل مى بود، حلاوت تربيت اولاد زايل مى شد و مصلحتى که پدر و مادر را در تربيت فرزندان هست به عمل نمى آمد. و حکمتى که در اين تربيت است که بعد از احتياج پدر و مادر به تربيت ايشان مکافات حقوق آباء و امهات بکنند برطرف مى شد، و پدران و فرزندان به يکديگر الفت نمى گرفتند زيرا که فرزندان از تربيت و محافظت ايشان مستغنى مى بودند، پس در همان ساعت که از مادر متولد مى شدند از ايشان جدا مى شدند، و کسى پدر و مادر خود را نمى شناخت و نمى توانست احتراز کرد از نکاح و خواستگارى مادر و خواهر و محرمان خود و کمتر قباحتى بلکه شنيع تر و قبيح تر از همه آنست که اگر با عقل از شکم مادر بيرون آيد خواهد ديد چيزى که حلال و نيکو نيست ديدن آن ، يعنى عورت مادر. آيا نمى بينى چگونه هر امرى از امور خلقت را باز داشته با نهايت صواب و حکمت و خالى گردانيده خرد و بزرگ امور خود را از شوائب خطا و زلل .

منفعت گريه اطفال

بشناس اى مفضل منفعت گريه اطفال را و بدان که در دماغ اطفال رطوبتى هست که اگر بماند علتها و دردهاى عظيم در ايشان احداث مى نمايد مانند کورى و امثال آن ،، پس گريه اين رطوبت را از سر ايشان فرود مى آورد و باعث صحت بدن و سلامتى ابصار ايشان مى گردد، پس چنانچه طفل به گريه منتفع مى گردد و بر پدر و مادر منفعت آن پنهان است و ايشان سعى مى کنند که او را ساکت گردانند و به هر حيله مى خواهند او را خاموش کنند که از گريه باز ايستد به سبب آن که نمى دانند که گريه براى او اصلح است و عاقبتش نيکوتر است . هم چنين جايز است که در بسيارى از چيزها منفعت ها باشد که ملحدان که مذمت تدبير خالق مى کنند ندانند و اگر بدانند و بفهمند اين معنى را حکم نخواهند کرد بر چيزى از چيزهاى عالم که در آن منفعتى نيست به سبب آن که حکمت آن را ندانند زيرا که بسيارى از آنها را که منکران نمى دانند عارفان مى دانند و بسى از آنها که علم مخلوق از آن قاصر است و علم حق تعالى به آن احاطه کرده است .

فايده و حکمت سرازير شدن آب دهان اطفال

و اما آبى که از دهان اطفال جارى مى شود و اکثر اوقات سبب دفع رطوبتى مى گردد که در بدن ايشان بماند، هر آينه احداث دردهاى عظيم در ايشان نمايد چنانچه مى بينى کسى را که رطوبت بر او غالب مى شود يا ديوانه و مخبّط مى شود يا به فلج و لغوه و اشباه آن مبتلا مى گردد.

پس خداوند عليم در کودکى مقرر گردانيده که اين رطوبت از دهان ايشان دفع شود تا موجب صحت ايشان در بزرگى گردد. و تفضل کرده است بر خلق خود به آنچه جاهلند به حکمت آن و لطف کرده است بر ايشان به آنچه نمى دانند آن را.

و اگر بشناسند نعمتهاى او را بر خود، هر آينه تفکر در آنها مشغول گرداند ايشان را از ارتکاب معصيت او، منزه است خداوندى که بزرگ و کامل است نعمتهاى او بر مستحقين و غير ايشان از خلق بى پايان ، و بلندتر است از آنچه مى گويند مبطلان و ملحدان بلندى بسيار.

آفرينش آلات توالد و تناسل

اکنون نظر کن اى مفضل که قدير ذوالمنن چگونه آلات مجامعت را در مرد و زن آفريده بر وجهى که مناسب حکمت آن است ، پس مرد را آلتى داده که منتشر و بلند مى شود با نطفه و به سبب آن به قعر رحم مى رسد چون مى بايد که آب خود را در ديگرى بريزد و براى زن ظرف عميقى آفريده که آب مرد و زن هر دو در آنجا جمع مى شود و گنجايش ‍ فرزند داشته باشد در آن ظرف و مصون و محفوظ باشد تا هنگامى که بدنش مستحکم شود و بيرون خرامد آيا اين از تدبير حکيم لطيف نيست سبحانه و تعالى عما يشرکون ؟

حکمت در خلقت هر يک از اعضاى بدن و فوايد آنها

تفکر کن : اى مفضل در همه اعضاى بدن و تدبير آنها که هر يک براى غرضى و حاجتى آفريده شده اند. دست ها براى کار کردن و پاها براى راه رفتن ، چشمها براى ديدن ، و دهان از براى غذا خوردن ، و معده براى هضم کردن ، و جگر براى جدا کردن اخلاط بدن ، و منافذ بدن براى بيرون رفتن فضلات تا هنگام دفع ، و فرج براى حصول نسل و همچنين جميع اعضا اگر تاءمل کنى در آنها و نظر و فکر خود را به کار فرمائى مى دانى که هر يک براى کارى خلق شده اند و براى مصلحتى مهيا گرديده اند.

پندار واهى

مفضل گفت : گفتم اى مولاى من ! گروهى مى گويند که اينها از فعل طبيعت است .

حضرت فرمود که : بپرس از ايشان که آيا اين طبيعت که شما مى گوئيد علم و قدرت دارد بر اين افعال يا نه ؟ پس اگر گويند که علم و قدرت دارد، پس به خدا قائل شده اند و او را ((طبيعت )) نام کرده اند، زيرا که معلوم است طبيعت را شعورى و اراده اى نيست .

و اگر گويند که طبيعت را علم و اراده نيست ، پس معلوم است که اين افعال محکمه متقنه از طبيعت بى شعور صادر نمى شود چنانچه دانستى وليکن عادت الهى جارى شده است که اشياء را با اسباب جارى نمايد و جاهلان بر اين اسباب نظر افکنده اند و از مسبب الاسباب غافل شده اند.

چگونگى هضم غذا(48)

تفکر کن : اى مفضل در تدبير حکيم قدير در رسيدن غذا به جميع بدن ، به درستى که اول غذا وارد معده مى شود و معده آن را طبخ مى دهد، هضم مى کند و خالص آن را به جگر مى فرستد در عروق باريکى چند که در ميان معده و جگر هستند، و اين عروق مانند پالايشند براى غذا که نرسد از ثقل غذا چيزى به جگر که باعث جراحت آن گردد زيرا که جگر نازک است و تاب غذاى خشن و غليظ را ندارد، پس جگر صافى غذا را قبول مى کند و در آنها به لطف تدبير حکيم خبير مستحيل به خون و بلغم و صفرا و سودا ميشود و از جگر راهها و مجارى به سوى ساير بدن هست که خون از آن مجارى و عروق به ساير بدن مى رسد مانند مجارى که در زمين براى آب مهيا کنند تا به همه زمين جارى گردد و آنچه خبائث و زيادتى هاست جارى مى شود و به سوى اوعيه اى که براى آنها خلق شده است و آنچه از صفرا است به سوى زهره (49) مى رود و سودا به سوى سپرز مى رود، و رطوبت ها به سوى مثانه جارى مى شود.

پس تاءمل کن حکمت تدبير حق تعالى را در ترکيب بدن و گذاشتن هر يک از اعضاء در جاى خود و مهيا کردن اوعيه و ظرفها در آن براى فضول اغذيه و اخلاط تا آن که اين زيادتى ها و کثافتها در بدن پهن نشوند که مورث فساد بدن و دردها شوند.(50)

پس صاحب برکت و نعمت است خداوندى که نيکو کرده است تقدير را و محکم گردانيده است تدبير را و او را است حمد و ستايش چنانچه اهل و مستحق آن است .

مرحله آغازين رشد بدن و کيفيت تکوّن آن در رحم

مفضل گفت که : گفتم : وصف نما براى من نشو و نمو بدن را در همه احوال تا به حد تمام و کمال رسد.

حضرت امام (عليه السلام ) فرمود که : اول اين تدبير تصوير جنين در جائى که ديده اى نمى بيند و دستى بدان نمى رسد و در چنين جائى تدبير آن را مى کند تا او را از رحم بيرون مى آورد با خلقت تمام و اعضاى مستوى و حال آن که در او مخلوق شده آنچه قوام و صلاح بدن در آن است از اعضاء و جوارح و احشاء و کارکنان بدن و آنچه در اصل ترکيب بدن ضرور است از استخوان و گوشت و پيه و مغز و پى و رگها و غضروفها، پس چون به سوى جهان بيرون آمد مى بينى چگونه نمو مى کند با همه اعضاء بر يک شکل و هيئت و يک نسبت که هر نسبتى که هر عضوى با ساير اعضاء داشته در کودکى در بزرگى تفاوت نمى کند تا آن که به حد اشدّ که نهايت قوت بدن است برسد. اگر عمرش به آن حد برسد يا آن که پيش از آن حد مدت عمر خود را تمام کند آيا مى تواند بود چنين امرى مگر از لطف حکمت و تدبير خداوند قدير.

شرافت انسان بر ديگر حيوانات

اى مفضل ! نظر کن در آنچه حق تعالى مخصوص گردانيده است به آن انسان را در خلقتش براى تشريف و تفضيل او بر ساير حيوانات زيرا که چنان خلق شده که راست مى تواند ايستاد و درست مى تواند نشست که کارها را به دستها و جوارح خود به عمل آورد و تواند کارها را چنانچه خواهد به تقديم رساند اگر به روش چهارپايان به رو در افتاده بود هيچ يک از اعمال او مباشر نمى توانست شد.

حواس پنجگانه در انسان و اسرار آفرينش آن

اکنون نظر کن اى مفضل به سوى اين حواس که مخصوص شده است به آنها انسان در خلقت خود و شرف يافته به آنها بر غير خود چگونه ديده ها را در سر او قرار داده است مانند چراغها که در بالاى مناره برافروزند تا تواند همه اشياء را مطالعه نمايد، و ديده را در اعضاى پائين تر قرار نداده مانند دستها و پاها که آفتها به آن برسد يا در مباشرت اول اعمال به آن جوارح علتى در آنها حادث شود و در اعضاى وسط بدن قرار نداد مانند شکم و پشت که دشوار باشد به کار فرمودن آن در ديدن اشياء و چون هيچ موضعى از براى اين حاسّه مناسب تر از سر نبود در آنجا قرار داد که از همه اعضاء بلندتر است و آن را صومعه گردانيده براى حواس پنجگانه که محسوسات پنجگانه را درک نمايد و ادراک هيچ يک از محسوسات از او فوت نشود.

پس چشم را آفريد که رنگها را دريابد. اگر ديده نمى بود که رنگها را احساس نمايد، خلق رنگها بى فايده بود.

و سمع را از براى ادراک صداها آفريده . اگر صدا مى بود و گوش نمى بود که بشنود، آفريدن صدا بى نفع بود.

و هم چنين است ساير حواس . اگر محسوسات مى بودند و حواس نبودند، خلق آنها بى فايده بود و از آن جانب نيز چنين است .

و اگر ديده مى بود و صاحب رنگ که ديده مى شود نمى بود، ديده را فايده نبود.

و اگر گوش مى بود و شنيدنى نمى بود، گوش بى فايده بود.

پس نظر کن که چگونه هر چيزى را براى چيزى آفريده و براى هر حاسّه محسوسى و براى هر محسوسى حاسّه مقرر ساخته .

و ايضا در هر حسى امرى چند مقرر گردانيده که متوسط باشند ميان حاسه و محسوس که احساس بدون آنها حاصل نمى شود مانند روشنى و هوا براى ديدن و شنيدن . اگر روشنى نباشد که رنگ براى ديده ظاهر شود ديده ادراک آن نمى کند. و اگر هوا نباشد که صدا را به سامعه برساند، سامعه ادراک صدا را نمى کند. آيا مخفى مى ماند بر کسى که صحيح باشد نظرش و بکار فرمايد فکرش را آن که مانند آنچه من وصف کرده ام از تهيه حواس و محسوسات که هر يک با ديگرى مطابق و موافق است و آن چه احساس حواس بر آنها موقوف است همه مهياست نمى باشد مگر به عمد و تقدير از خداوند لطيف و خبير.

فقدان بينايى و خلل هاى آن

تفکر کن اى مفضل ! در حال کسى که نابيناست چه خللها در امور او به هم مى رسد زيرا که پيش پاى خود را نمى داند، و پيش روى خود را نمى بيند، و ميان رنگها فرق نمى کند، و صورت نيک و بد را تميز نمى کند، و اگر بر گودالى مشرف شود احتراز نمى تواند کرد. و اگر دشمنى بر روى وى شمشير کشد امتناع نمى تواند نمود و هيچ صنعتى از او متمشّى نمى شود مانند کتابت و درودگرى و زرگرى حتى آن که اگر نه تندى فهم او باشد، به منزله سنگى خواهد بود که افتاده باشد.

فوايد سامعه

و همچنين کسى که سامعه ندارد، بسيارى از امور او مختل است زيرا که از لذت مخاطبه و محاوره و نغمات دل ربا و الحان راحت افزا محروم است ، و در محاورت او کار بر مردم بسيار دشوار است ، و دلتنگ مى شوند از مکالمه او. و نمى شنود از اخبار و احاديث مردم سخنى گويا حاضرى است مانند غايبان ، و زنده اى است مانند مردگان و کسى که عقل ندارد مانند چهارپايان است ، بلکه بسيارى از مصالح که چهارپايان مى دانند، ديوانگان نمى دانند.

آيا نمى بينى که چگونه اعضاء و جوارح و عقل و حواس و مشاعر انسان هر چه او را ضرور است و از فقدان آن خلل به احوال او راه مى يابد؛ همه در خلقت حاصل است ؟ اينها همه دليل است بر اين که به تقدير و تدبير عالم خبير آفريده شده است .

راز محروم ماندن بعضى افراد از بينايى و شنوايى

مفضل گويد: پس چرا بعضى از مردم اين جوارح ايشان مفقود مى باشد و آن اختلالها که فرموديد در احوال ايشان به هم مى رسد؟

حضرت فرمودند که : اين براى تاءديب و موعظه است براى آن کسى که مبتلا مى شود و غير آن ، چنانچه پادشاهان تاءديب مى کنند مردم را که ايشان ترک اعمال قبيحه بکنند و ديگران نيز از احوال ايشان پند گيرند، و مردم اين را از ايشان مى پسندند و انکار برايشان نمى کنند و در اين باب تصويب راءى ايشان مى نمايند. و باز حق تعالى اين گروه را که به اين بلاها مبتلا گردانيده اگر صبر کنند و به سوى خدا انابت نمايند بعد از مرگ آن قدر ثواب کرامت فرمايد که در جنب آن ثواب ها بسيار سهل و حقير مى شمارند اين بلاها را حتى آن که اگر ايشان را بعد از مرگ مردد گردانند ميان آن که به دنيا برگردند، صحيح باشند يا مبتلا، هر آينه اختيار بلا را خواهند کرد براى آن که مثوبات ايشان مضاعف گردد.

حکمت خلق برخى از اعضاء به صورت فرد يا جفت

فکر کن اى مفضل ! در اعضايى که طاق و جفت آفريده شده اند چه حکمت و تدبير در آنها مرعى داشته ، پس ‍ ((سر)) را يکى آفريده ، زيرا که مصلحتى نيست در آن که آدمى را دو سر بوده باشد نمى بينى که اگر با سر آدمى سر ديگر تصور کنى هر آينه زياد خواهد بود بر او بدون احتياجى به سوى آن زيرا که حواسى که آدمى به آن محتاج است در يک سر مجتمع مى تواند بود.

و ايضا اگر چنين باشد اگر به يک سر سخن گويد، سر ديگر معطل خواهد بود و حاجتى به او نخواهد بود. و اگر از هر دو سر يک سخن گويد يکى بى فايده و زايد خواهد بود و اگر به يکى سخن گويد به غير سخنى که به ديگرى گويد بر شنونده دشوار خواهد شد که متوجه کدام يک شود و اختلاف در فهم به هم خواهد رسيد.

و دستها را جفت آفريده ؛ زيرا که خيرى نيست در آن که آدمى يک دست داشته باشد زيرا که خلل مى رساند به آنچه مزاولت آنها نمايد از اعمال ، نمى بينى که نجار و بنا اگر يک دست ايشان شل شود نمى توانند که صناعت خود را به عمل آورند، و اگر به تکلف و مشقت به عمل آورند مانند کسى که دو دست دارد هر دستى معاونت دست ديگر مى کند به عمل نمى توانند آورد.

قدرت تکلم و عضوهاى مربوط به صدا

بسيار تفکر کن اى مفضل ! در صدا و سخن و آلتها که قادر منان براى آنها در انسان مقرر ساخته است ، پس حنجره مانند لوله اى است از براى بيرون آمدن آواز، زبان و دندانها و لبها آلتى چندند براى قطيع حروف و ظهور نغمات ، نمى بينى کسى را که دندانهايش ريخته است ((سين )) را چنانچه مى بايد نمى تواند گفت ، و کسى که لبش افتاده باشد ((فا)) را درست نمى تواند ادا کند و کسى که زبانش سنگين شده ((راء)) را درست نمى تواند اظهار کرد. و شبيه ترين چيزها به ادوات اخراج حروف و اصوات ناى انبانى است که باد حنجره شبيه است به ناى ، و شش شبيه است به انبانى که باد در آن مى کنند، و عضلاتى که شش را مى گيرند تا صدا بيرون آيد مانند انگشتان است که بر آن انبان مى گذارند تا داخل شود باد در ناى ، و لبها و دندانها که حروف نغمات را تقطيع مى کنند مانند انگشتان است که پياپى بر دهان مى گذارند تا صداى آن به الحان مختلفه بيرون آيد.

و هر چند محل خروج صدا را ما تشبيه کرديم به ناى انبانى براى شناسانيدن ، اما در حقيقت آن را بايد تشبيه به ادوات صوت کرد زيرا که آن مقدم است بر اين . و اين منافع که مذکور شد از آن برخاسته و آن خلقت صانع است و اين مخلوق که از آن صنعت خالق برداشته ، پس خبر داد تو را به منافعى که اين اعضاء را هست در صنعت کلام و اخراج حروف .

فوايد ديگر اين اعضا

و در اين اعضاء با اين منافعى که مذکور شد منافع ديگر است ، پس حنجره براى آن که نسيم از خارج به شش برسد و ترويح کند دل را و بادزنى باشد براى آن به آن نفس که پياپى پيوسته بر آن وارد مى شود که اگر اندک زمانى آن نسيم حبس شود و به دل نرسد البته آدمى هلاک مى شود.

و به زبان مزه هاى مختلف مى چشد و ميان آنها تميز مى کند که کدام تلخ است و کدام ترش و شيرين و کدام آب شور است و کدام شيرين و کدام گنديده و کدام پاکيزه و با اين منافع ، زبان ياورى است و فرو بردن طعام و آب .

و دندانها خورد مى کند غذا را که آسان شود فرو بردن آن . و دندانها با اين منفعتها پشتيبانى است براى لبها که از اندرون دهان نگاه مى دارد آنها را که سست نشوند و نياويزند.

خلل هايى که فقدان برخى آلات مذکور پديد مى آورد

عبرت گير براى اين از حال کسى که دندانهايش افتاده است ، نمى بينى که لبهايش سست و متحرک است و به لبها مى مکد آب را که به تدريج به گلو داخل شود که اگر به يک دفعه داخل شود در گلو بند مى شود يا اندرون را مجروح مى گرداند، و با اين منافع لبها به مثابه دو در است که بر دهان بسته مى شوند و هرگاه خواهند مى گشايند و هرگاه خواهند مى بندند، پس دانستى که به آنچه وصف کرديم براى تو بر هر يک از اين اعضاء چندين منفعت عظيم مترتب مى شود چنانچه يک آلت براى چندين عمل به کار آيد مانند تيشه نجارى که براى تراشيدن چوب و کندن زمين و غير آن به کار مى رود.

دستگاه فهم و ادراک

و اگر دماغ و مغزى که در سر است براى تو گشوده شود، خواهى ديد آن را که پيچيده شده است به حجابى چند بعضى بر بالاى بعضى براى آن که نگاه دارند آن را از عوارضى که موجب اختلال آن مى گردد و براى آن که آن را محافظت کنند که متحرک و مضطرب نشود. و استخوان کاسه سر به منزله کلاه خودى است براى محافظت آن که اگر صدمه بر سر واقع شود يا بر جائى سائيده شود ضررى به آن نرسد. و به روى پوست سر موئى رويانيده که به مثابه پوستينى باشد براى آن و آن را از سرما و گرما محافظت نموده است ، پس کى محافظت کرده است دماغ را چنين محافظتى مگر آن را آفريده و منبع حواس آدمى گردانيده و سزاوار محافظت و حراست است به سبب علو منزلت و بلندى درجه و علو مرتبت که نسبت به ساير اجزاى بدن دارد.

قرارگاه چشم

تاءمل کن اى مفضل پلک را بر چشم چگونه به منزله پرده به روى آن قرار داده که آويخته شود و کنار آن را که شفر مى نامند مانند رسنها و حلقه ها تعبيه کرده که هر وقت که خواهند پرده را بياويزند و هر گاه خواهند بالا کشند و ديده را در ميان غارى قرار داده و به آن پرده و موهاى مژه که بر آن رويانيده محافظت نموده .

ساختمان دل

اى مفضل ! کسى دل را در ميان سينه قرار داده و پنهان کرده و پيراهنى که آن پرده دل است بر روى آن پوشانيده و دنده ها را بر بالاى آن حافظ آن گردانيده با گوشت و پوستى که بر روى دنده ها رويانيده براى آن که از خارج چيزى بر او وارد نشود که موجب جراحت آن گردد؟

کى در حلق دو منفذ قرار داده ، که يکى محل بيرون آمدن صدا و نفس باشد که آن حلقوم است و متصل است به شش ‍ و ديگرى محل نفوذ غذا است که آن را مرى مى گويند و متصل است به معده و غذا را به معده مى رساند.

و بر حلقوم سرپوشى قرار داده که در هنگام خوردن غذا مانع شود او را از آن که به شش برسد و آدمى را هلاک کند.

کى شش را باد زن دل قرار داده که پيوسته در حرکت است و آن را سستى به هم نمى رسد و باز نمى ايستد براى آن که حرارت در دل جمع نشود که آدمى را تلف کند.

کى براى منافذ بول و غايط مانند بندهائى که در ميان کيسه ها مى باشد قرار داد، که هر وقت که خواهند بر هم آورند و هر وقت که بخواهند بگشايند که هر دو فضله دفع شوند؟ و اگر چنين نبود، هميشه اين دو فضله جارى و متقاطر مى بودند و عيش آدمى فاسد مى شد، آدمى چه قدر از اين نعمتها را وصف تواند کرد. بلکه آنچه احصاء نمى کنيم زياده است از آن که کرديم و آنچه مردم نمى دانند بيشتر است از آن که مى دانند.

کى معده را عضوى عصبى در نهايت صلابت گردانيده از براى آن که طعامهاى غليظ را هضم تواند کرد؟

و کى جگر را نرم و نازک گردانيده براى آن که قبول نمايد خالص غذاى لطيف را تا آن که در آنجا هضم ديگر بايد لطيف تر از هضم معده مگر خداوند قادر؟

آيا گمان مى برى که بى مدبرى و مقدر حکيم عليم چنين امور که مشتملند بر انواع حکمتها و مصلحتها به عمل تواند آمد؟ کلا و حاشا، متمشّى نمى شود مگر از خداوند قادرى که عالم است به اشياء پيش از آفريدن آن ها و هيچ چيز از قدرت او بيرون نيست و لطيف و خبير است .

مغز در لوله هاى استخوان

فکر کن اى مفضل چرا مغز نازک را در ميان لوله هاى استخوان مضبوط گردانيده تا آن را حفظ نمايد که ضايع نشود؟ چرا خون سائل را در رگها محسور گردانيده است مانند آب که در ظرفها جاى دهند مگر از براى آن که ضبط نمايد آن را که از بدن بيرون نرود و يا به جاها که نبايد جارى نشود؟

چرا ناخنها را در اطراف انگشتان قرار داده است ؟ مگر براى آن که نگاه دارنده آنها و ياور آنها مى باشد در کارها.

چرا ميان گوش را پيچيده قرار داده مانند زندانها و دخمه ها؟ مگر براى آن که آواز از در آن جارى شود، تا به پرده گوش که محل قوه سامعه است برسد و سورت آن شکسته باشد که به آن پرده جراحتى و ضررى به هم نرسد.

چرا خداوند اين گوشت را بر رانها و نشستگاهش قرار داده ؟ مگر براى آن که در نشستن آزار به وى نرسد چنانچه کسى که بدنش در بيمارى يا غير آن کاهيده شده باشد اگر چيز نرمى حايل نباشد ميان او و زمين که صلابت زمين به او نرساند آزار مى کشد.

کى گردانيده است آدمى را نر و ماده ، و مگر کسى که او را براى تناسل آفريده ؟

و کى او را نسل آورنده آفريد؟ مگر آن کسى که او را صاحب امل و آرزو قرار داده که براى آن آرزوها تحصيل نسل نمايد.

و کى داده است به او آلات عمل ، مگر آن که او را کارکن آفريده .

و کى او را کار کن آفريده مگر آن که او را محتاج گردانيده ؟

و کى او را محتاج گردانيده مگر آن که اسباب رفع حاجت او را مهيا گردانيده .

و کى او را به فهمانيدن ميان ساير حيوانات مخصوص گردانيد؟ مگر آن که مکلف گردانيده و پاداش عمل نيک و بد براى او مقرر گردانيده .

و کى به او چاره بخشيده مگر آن که او را قوت چاره عطا کرده است .

و کى قوت چاره او را عطا کرده است . مگر آن که حجت را بر او تمام کرده .

و کى متکفل امرى چند شده که چاره اش به آنها نمى رسد مگر آن خداوندى که به نهايت شکر نعمتهاى او نمى تواند رسيد.

فکر کن : و تدبير نما در آنچه از براى تو وصف کردم آيا بى صانعى چنين او را حاصل مى تواند شد و چنين کارخانه منظم مى تواند بود؟

تبارک الله عما يصفون .

وصف قلب

اى مفضل ! اکنون وصف مى کنم براى تو احوال دل را: که سوراخ چند در آن هست مقابل سوراخ چند که در شش ‍ هست که باد زن دل است . اگر اينها مقابل يکديگر نمى افتاد، هر آينه نسيم نفس به دل نمى رسيد و آدمى هلاک مى شد.

آيا تجويز مى کند صاحب فکر و انديشه که اين قسم امور بدون تدبير مدبر حکيم به عمل آيد؟ آيا عقل خود هيچ مانعى از اين سخن باطل نمى يابد.

اگر ببينى يکتاى دو در را که در آن قلابى باشد آيا احتمال مى دهى که اين را عبث ساخته باشند؟ بلکه جزم مى کنى که صانعى که اين را ساخته است يکتاى ديگر ساخته و قلاب را براى آن ساخته که با تاى ديگر جفت شود. هم چنين حيوان نر گويا يکتاست که عقل حکم مى کند که براى او جفتى ساخته اند که با او ضم شود و آلت در آلت ديگرى داخل شود براى مصلحت توالد و تناسل .

پس هلاک و نااميدى و عذاب براى آنها باد که دعوى فلسفه و حکمت مى کنند چگونه کور شده اند از صنعتى تا آن که انکار صانع و مدبر او نموده اند؟

آيا نمى دانند که اگر آلت مرد هميشه سست و آويخته مى بود چگونه به قعر رحم مى رسيد که نطفه را در آنجا بريزد؟ و اگر پيوسته ايستاده مى بود چگونه آدمى در ميان رختخواب مى گرديد، يا ميان مردم راه مى رفت و چنين عمودى در پيش روى او ايستاده بود و با اين قباحت منظر بايست هميشه شهوت بر مردان و زنان هر دو غالب باشد.

پس حق تعالى چنين مقرر گردانيده که در اکثر اوقات خوابيده باشد و در هنگام احتياج برخيزد براى مصلحت دوام نسل .

زوائد خوراکى ها

عبرت بگير اى مفضل : بر نعمتهاى عظيم که حق تعالى را بر آدمى هست در خوردن و آشاميدن و فضلات به آسانى از او دفع شدن .

آيا نمى بينى که از نيکوئى تقدير خانه که آدمى بنا مى کند آن است که بيت الخلاء در پنهان ترين جاهاى خانه باشد؟

و هم چنين خالق قديم و مدبر حکيم در خانه بدن محل خروج فضله را که به منزلت بيت الخلاى بدن است در پنهان ترين اعضاء قرار داده است و از پيش و پس نمايان نيست ، بلکه پنهان گردانيده در موضع پنهانى از بدن که پوشيده و مستور است . آنها واليتان با گوشتى که در آنهاست او را پوشانيده ، پس هر گاه آدمى محتاج شود به دفع فضله و کثافت بنشيند به آن نحو مخصوص ، آن سوراخ ظاهر مى شود براى آن که فضله و کثافت دفع شود، پس بسى صاحب نعمت و برکت است آن خداوندى که پياپى است رحمت هاى او و احصا نمى شود نعمت هاى او.

لطف اختلاف اوضاع دندان ها

فکر کن اى مفضل : در اين آسياها که در دهان آدمى آفريده ، بعضى را تيز کرده براى قطع کردن و بريدن و جدا کردن طعام ، و بعضى را پهن آفريده براى خائيدن و خورد کردن طعام ، چون به هر دو نوع احتياج بود هر دو را آفريده و آنهائى که براى بريدن است در پيش دهان قرار داده ، و آنها که براى خورد کردن است در عقب آنها قرار داده که از اينها ميوه و گوشت و ساير مطعومات را قطع کند و چون داخل دهان گردد به آن آسياها خورد شود.

حکمت در نمو مو و ناخن

تاءمل کن و عبرت بگير در آفريدن مو و ناخنها که چون نمو مى کنند و دراز مى شوند و بسيار مى شوند و بايد تخفيف داد به تدريج ، پس به اين سبب آنها را بى حس گردانيده که از بريدن ، الم نيابد و متاءثر نشود، و اگر چنين نمى بود آدمى ميان دو امر بَدوَنا ملايم مردد مى شد يا آن که مى گذاشت که دراز شوند و گران بودند بر او و اگر تخفيف مى داد درد و الم مى يافت .

مفضل گفت : چرا حق تعالى چنان نيافريد اينها را که بر يک اندازه باشند و بلند نشوند؟

حضرت فرمود که : خدا را در بلند شدن و بريدن آنها نعمت ها هست که اکثر مردم قدر آنها را ندانند و شکر خداى را بر آنها نمى کنند.

بدان که دردها و الم هاى بدن بيرون مى رود به بيرون آمدن موها از مسامات آنها و به دراز شدن ناخنها از سر انگشتان و به اين سبب امر کرده اند آدمى را به نوره ماليدن و سر تراشيدن و ناخن گرفتن در هر هفته تا مو و ناخن زودتر بلند شوند و به بيرون آمدن آن دردها از بدن بيرون رود، و چون بلند شوند و نبريدند ديرتر دراز مى شوند و دردها و مواد آنها در بدن محتبس مى شوند و باعث بيمارى ها و علت ها مى گردند.

حکمت تخصيص روئيدن مو به برخى اعضا

و ايضا مو را در جائى چند که ضرر دارد نرويانيده ، اگر مو در ديده روئيده مى شد مورث کورى مى شد، و اگر در ميان دهان مى روئيد آشاميدن و خوردن بر اين کس ناگوار مى شد. و اگر در ميان کف مى روئيد احساس اشياء را به لمس نمى توانست کرد. و بعضى از اعمال به آسانى متمشى نمى شد. و اگر در ذکر مرد مى روئيد، لذت جماع از مرد و زن فوت مى شد، پس نظر کن که هر جا که مصلحت در روئيدن نيست نروئيده و اين نه مخصوص به انسان است ، بلکه در بهايم و درندگان و ساير حيوانات که نسل مى آورند مى بينى بدن هاى ايشان را که همه اعضاء را مو گرفته به غير از اين مواضع که ذکر شد به سبب اين وجوه که مذکور شد از مو خالى است .

د بر پيروان مانى

پس تاءمل کن در خلقت قدير حکيم که راه خطا و غلط و اعتراض به هيچ وجه در آن نيست و همگى بر وفق صواب و حکمت است . و اصحاب ((مانى )) ملعون که در خلقت قادر بى چون خواسته اند که راه خطا پيدا کنند! عيب کرده اند موئى را که پشت زهار و زير بغل مى رويد و نمى دانند که روئيدن اين موها به علت رطوبتى است که بر اين مواضع ريخته مى شود و در آنها مو مى رويد مانند گياهى که در جائى که آب جمع مى شود از زمين مى رويد، نمى بينى که اين مواضع پنهان تر و مناسب ترند براى قبول اين فضله از مواضع ديگر؟

و باز در روئيدن اين موها منفعت دينى هست انسان را که او را مکلف ساخته اند به ازاله اينها که مثاب گردد و اشتغال آن به اين اشغال بدنى مانع گردد که او را از طغيان و فسادى که لازم فارغ بودن آدمى است از اشتغال زيرا که مانع مى شود او را بسيارى از غرور و ارتکاب معاصى و شرور.

حکمت در دوام جريان آب دهان

تاءمل کن : در آب دهان و منفعتى که در آن هست زيرا که حق تعالى چنين مقرر گردانيده که هميشه جارى باشد. در دهان که تر کند کام و گلو را. اگر اين رطوبت نمى بود آنها فاسد و بى طراوت مى شدند، اگر اين رطوبت با غذا هضم نمى شد، در گلو گوارا نمى شد و اين رطوبت مرکبى است از براى غذا که آن را به معده مى رساند.

و ايضا اين رطوبت به زهره مى رسد و موجب صلاح حال انسان است زيرا که اگر زهره خشک شود آدمى هلاک مى شود. و به تحقيق که گفته اند گروهى از جاهلان متکلمان و ضعفاء العقول فلاسفه به جهت قلت تميز و قصور علم که : اگر شکم آدمى به هيئت قبا مى بود که هر گاه طبيب خواهد بگشايد و اندرون آن را مشاهده نمايد و دست داخل کند و معالجه کند آنچه را که خواهد، هر آينه اصلح بود از آن که بسته اند و از ديده پنهان است و دست به آن نمى رسد و دردهاى اندرون را نمى توان شناخت مگر به دليل هاى غامض و علامتهاى مشتبه مانند نظر کردن و قاروره و بوئيدن عرق و اشباه اينها از علاماتى که غلط و اشتباه در آنها بسيار مى شود، و بسا باشد که اشتباه باعث کشتن مريض گردد.

و جواب اين شبهه آن است که جاهلان بايد بدانند که اگر چنين مى بود و اطلاع بر امراض و معالجه آنها به اين آسانى مى بود، هر آينه مردم را ترس از مرگ و بيمارى نبود و علم به بقاى خود به هم مى رسانيدند و به سلامت و صحت خود مغرور مى گرديدند و موجب طغيان و فساد ايشان مى شد.

و مفسده ديگر اين که پيوسته رطوبات شکم مترشح مى بود و هر جائى که مى نشست و مى خوابيد ملوث مى گردانيد و جامه اش هميشه تر و کثيف مى شد و عيش بر او فاسد مى گرديد.

و مفسده ديگر اين که معده و جگر و دل افعالى که از اينها صادر مى شود به حرارت غريزى مى شود که حق تعالى در جوف آدم محتبس گردانيده اگر در شکم فرج ها و رخنه ها مى بود که توان گشود و اندرون شکم را ديد و دست را داخل جوف توان کرد، هر آينه برودت هوا به جوف مى رسيد و با حرارت غريزى مخلوط مى شد و عمل احشاى جوف باطل مى گرديد و آدمى هلاک مى شد. پس بدان که هر چه اوهام به سوى آن مى رود به غير نحوى که خالق حکيم اشياء را بر آن طريقه آفريده خطا و باطل است .

شهوت ها و لطف در خلقت آنها

فکر کن اى مفضل ! در افعالى که حق تعالى در آدمى مقرر ساخته از خوردن ، و خواب رفتن ، و جماع کردن ، و آنچه در هر يک از اينها تدبير فرموده . به درستى که براى هر يک از اينها در نفس آدمى محرکى قرار داده که مقتضى ارتکاب آن است و تحريص آدمى بر آن مى نمايد، پس گرسنگى مقتضى طعام خوردن است که زندگى و قوام بدن به آن است . و ماندگى و بى خوابى محرک بر خواب است که راحت بدن و استراحت قوتهاى بدنى به آن است . و شهوت ، محرک بر جماع است که دوام نسل و بقاى نوع انسانى به آن است . و اگر گرسنگى نبود و غذا خوردن براى آن بود
..

یارکجاست؟.....آن دلدار کجاست؟و....................................

یار کجاست؟؟؟؟؟؟؟

روز و شب فکر و خیالم شده آن یار کجاست؟

آن ذخیره گوهر عالم اسرار کجاست؟

آن سفر کرده چرا از سفرش بازنگشت؟

وان که ما را به غمش کرده گرفتار کجاست؟

بی جمالش همه جا تیره بوَد تار بوَد

روشنی بخش جهان، منبع انوار کجاست؟

داد مظلوم که باید بستاند ز ستم؟

یار مظلوم چه شد؟ دشمن کفار کجاست؟

تشنه عدل بوَد این بشر روی زمین

یادگار علی آن حیدر کرّار کجاست؟

کاظمین و نجف و کرببلا نیست مگر؟

سامرا هم نبوَد؟ آن شه ابرار کجاست؟

جمکران، مشهد و قم است بقیع یا که حراء؟

بارالاها تو بگو آن گل بی خار کجاست؟

کار عشاق گره خورد خدایا مددی

آن که باید بگشاید گره کار کجاست؟

داغ وصلش به دل منتظران ماند که ماند

آن طبیبِ دل زار و تن بیمار کجاست؟

هرچه پرسید کیان هیچ جوابی نشنید

نشد آگه به خدا جایگه یار کجاست.


خلافت على...

خلافت علىپس از درگذشت عثمان، امت را چاره اى نبود مگر اينگه به سوى کسى روى آورند که آنان را به راه راست برد (آن گونه که عمر گفته بود) زيرا که فساد سياسى به اوج خود رسيده و اموال مسلمين در دست بردگان رها شده افتاده بود و امت ناگزير بودند تا کسى را بيابند که آنان را به ياد سيره پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بيندازد، پس از آنکه سال ها از آن روى برگردانده و به آن وضع خود رسيده بودند...خلافت، در حالى به سوى على عليه السلام آمد، که با اندامى پر از جراحات خود را به زحمت به روى چهار دست و پا مى کشيد، آن هم به سبب خود رايى هاى گذشتگان، در وضعى که اسلام جز نام و از قرآن جز نوشته اى باقى نمانده بود...سرانجام پرده ها کنار رفته و راه حل را دانسته بودند «خداوند، امت را براى مشکلى باقى نگذارد که ابوالحسن براى آن نباشد»___________________________________طبقات ابن سعد ج 2 ص 339. .بر گرد آن حضرت جمع شدند و از او خواستند تا خلافت را بپذيرد. به آنان گفت تا غير از او را بجويند زيرا مى دانست که آنان در حکومت بر حق او تاب تحمل ندارند و او کسى است که در راه حق، از سرزنش هيچ سرزنش کننده اى نمى هراسد آنگونه که در مورد اموالى که عثمان آنها را بر دوستدارانش تقسيم کرده بود در حالى که متعلق به عموم مسلمين بود، گفته است: «به خدا اگر ببينم با آن مال، زنان را به ازدواج گرفته و کنيزان را مالک شده باشند، آن را بازمى گردانم که در عدالت، فراخى باشد و هر کس از عدالت به تنگ آيد،ستم گرى بر او تنگ تر خواهد بود»___________________________________نهج البلاغه: ص 57 خطبه 15.على چنين خواهد بود و اين وضع براى کسانى که بر بخشش ها و عطاياى املاک در زمان خلفا عادت کرده و نيز کسانى که شخص على عليه السلام را به عنوان حاکم نمى پسنديدند، خوشايند نبود. پس مردم را به جنگ آن حضرت تحريک نمودند و على عليه السلام مدتى که بر مسلمين حکومت داشت همراه با جنگ هايى شد که حد فاصل ميان حق و باطل بود. زيرا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به وى خبر داده بود که «براى تأويل نبرد خواهى کرد، همان گونه که براى تنزيل نبرد کردى»___________________________________المستدرک ج 3 ص 123.امام على عليه السلام در مورد بيعت کردن مردم با خويش مى گويد:«پس، چيزى مرا نبود مگر اينکه ديدم مردم همچون موى گردن کفتار از هر سوى در اطراف من جمع شدند تا آنجا که حسن و حسين به زير دست و پا رفتند و دو طرف رداى من پاره شد و آنان همانند گله گوسفند پيرامون مرا گرفتند، و هنگامى که امر خلافت را پذيرفتم گروهى پيمان شکستند و ديگرانى از حق گذشتند و جمعى از اطاعت فرمان خداى تعالى روى گرداندند___________________________________اصحاب جمل- خوارج- صفين، به طور پى در پى. نهج البلاغه خطبه 3 ص 49. گويى که سخن خداى سبحان را نشنيده اند که مى فرمايد: (تلک الدار الآخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين)___________________________________سوره قصص، آيه: 83. يعنى: «آن سراى آخرت را براى کسانى قرار مى دهيم که خواهان برترى و فساد در زمين نباشند، و عاقبت از آن انسان هاى باتقواست».آرى: «به خدا که آن را شنيده و فهميده بودند، اما دنيا در چشمانشان زيبا، جلوه کرده و خوشى هاى آن به نظرشان خوشايند گشته بود»___________________________________نهج البلاغه: خطبه 3 ص 49- 50، خطبه شقشقيه. ......................

شيخ مفيد (وفات 413 ق )... .. .

نورانيت علم و دانش و اخلاص در وجود شيخ به درجاتى او را فرا گرفته که وقتى فتوايى را به طور غير عمد و به اشتباه جواب داد حضرت ولى عصر (عج ) خود با پيغامى آن را اصلاح فرمود پس از مدتى که مرحوم شيخ مفيد آگاه شد و در پى آن از دادن فتوا منصرف گرديد، آن حضرت طى نامه اى خطاب به مرحوم مفيد فرمود:بر شماست که فتوا بدهيد و بر ماست که شما را استوار کرده و نگذاريم در خطا بيفتيد.نقل کرده اند که : مساءله اى فقهى بين استاد و شاگردش سيد مرتضى بحث گرديد که استاد نظرى و شاگرد نظرى ديگرى داشت . با بحث و ارائه دليل مشکل حل نشد، هر دو راضى به قضاوت امام مؤ منان عليه السلام شدند،مساءله را بر کاغذى نوشته و بالاى ضريح مقدس حضرت گذاردند. صبح روز بعد که کاغذ را برداشتند دست خطى مزين به چنين نوشته اى ديدند که :اءنت شيخى و معتمدى و الحق مع ولدى علم الهدى (34)(اى شيخ مفيد) تو مورد اطمينان من هستى و حق با فرزندم سيد مرتضى ،علم الهدى است .برخى بر اين باورند که در طول 30 سال ، 30 توقيع و نامه شريف از ناحيه مقدس حضرت ولى عصر (عج ) براى شيخ مفيد صادر شده که در عنوان بسيارى اين جمله نورانى ديده مى شود: برادر گرامى و استوار؛ شيخ مفيد.(35)در اواخر ماه صفر 416 هجرى بود که نامه اى از ناحيه مقدسه به شيخ مفيد فرستاده شد.للاخ السديد و الولى الرشيد الشيخ المفيد...برادر گرامى ، استوار و دوست راه يافته شيخ مفيد...(36)در نامه اى ديگر در 23 ذى حجه از طرف امام عصر (عج ) به شيخ مفيد رسيد که چنين آمده است :بسم الله الرحمن الرحيم سلام الله عليک ايها الناصر للحق الداعى اليه بکلمة الصدق (37)بنام خداوند بخشنده بخشايشگر، سلام خدا بر تو اى يارى کننده حق و دعوت کننده و به سوى او کسى که با صدق و راستى به سوى خدا دعوت مى کنى ...
..........................                  ...          ..                     ........................
باب ثواب خواندن قرآن

1 حضرت باقر عليه السلام فرمود: هر که قران در حال ايستاده در نمازش بخواند خداوند بهر حرفى از ان صد حسنه براى او بنويسد، و هرکس انرا در نمازش نشسته بخواند خداوند بهر حرفى پنجاه حسنه برايش بنويسد و هر که قران را در غير از نمازش بخواند خداوند بهر حرفى ده حسنه برايش بنويسد.
ابن محبوب گويد: من مانند همين حديث را از معاذ بن مسلم (يکى از راويان حديث ) شنيدم .
 
 
2 حضرت صادق عليه السلام فرمود: چه باز مى دارد تاجرى را که در بازار مشغول (بتجارت است ) از اينکه چون (شب هنگام ) بخانه باز گردد نخوابد تا يک سوره از قران بخواند و بجاى هر ايه که مى خواند برايش ده حسنه نوشته شود و ده گناه از او محو گردد.
 
 
3 بشر بن غالب اسدى از حضرت حسين بن على عليهما السلام حديث کند که فرمود: هرکس يک ايه از کتاب عزوجل را در نمازش در حال ايستاده بخواند در برابر هر حرفى خداوند صد حسنه برايش بنويسد، و اگر در غير از نماز بخواند بهر حرفى ده حسنه بنويسد، و اگر قران را گوش دهد بهر حرفى يک حسنه برايش بنويسد، و اگر قران را شبانه ختم کند فرشتگان تا صبح براى او رحمت فرستند، و اگر روز انرا ختم کند تا شام فرشتگان نگهبان (در روز) بر او رحمت فرستند، و يک دعاى مستجاب شده نزد خداوند دارد، (و اين دعا يا ختم قران ) براى او بهتر است از انچه ميان زمين و اسمان است ، گويد: من عرضکردم : اين پاداش انکسى است که همه قران را بخواند و اگر کسى همه انرا نخواند (چه پاداشى دارد)؟ فرمود: اى برادر اسدى خداوند بخشنده و بزرگوار و کريم است هر چه از قران که بلد باشد و بخواند خداوند اين پاداش را باو مى دهد.
 
 
4 حضرت باقر عليه السلام فرمود: هر که در مکه قران را از اين جمعه تا جمعه ديگر ختم کند يا در کمتر از اين زمان يا بيشتر باشد ولى ختم و پايانش در روز جمعه باشد براى او اجر و حسنه نوشته شود از اولين جمعه اى که در دنيا بوده تا اخرين جمعه اى که در دنيا هست ، و اگر در روزهاى ديگر نيز ختم کند چنين است (و اين اجر براى او هست ).
 
 
5 حضرت باقر عليه السلام فرمود: که رسول خدا (ص ) فرموده : هرکس در يک شب ده ايه از قران بخواند از غالفين نوشته نشود، و هرکس پنجاه ايه بخواند در زمده ذاکرين نوشته شود و هر کس صد ايه بخواند در زمره قانتين نوشته شود، و هرکس دويست ايه بخواند از خاشعين نوشته شود، و هر که سيصد ايه بخواند از فائزين نوشته شود، و هر که پانصد ايه بخواند از جمله مجتهدين نوشته شود، و هر که هزار ايه بخواند براى او (ثواب انفاق ) يک قنطار از طلا نوشته شود و قنطار پانزده هزار مثقال طلا است ، که هر مثقالى بيست و چهار قيراط است که کوچترين انها باندازه کوه احد و بزرگترين انها باندازه انچه ميان زمين و اسمان است .
 
 
6 محمد بن بشير از حضرت على بن الحسين عليهما السلام حديث کند و (راوى حديث يعنى منصور) گويد: و اين حديث از حضرت صادق عليه السلام نيز روايت شده که فرمود: هرکس يک حرف از قران را گوش کند فقط گر چه نخواند، خداوند براى او يک حسنه بنويسد و يک گناه از او محو کند و يکدرجه برايش بالا برد، و هرکس با نگاه و بدون صوت و تلفظ انرا بخواند، برايش بهر حرفى حسنه اى بنويسد و گناهى از او محو کند و درجه او بالا برد، و هرکس يک حرف ظاهر از انرا بياموزد خداوند برايش ده حسنه بنويسد و ده گناه از او محود کند و ده درجه برايش بالا برد، فرمود: نمى گويم بهر ايه بلکه بهر حرفى چون باء. تاء. يا مانند اينها، و هرکس يک حرف ظاهر انرا در نماز در حال نشسته بخواند خداوند براى او پنجاه حسنه بنويسد و پنجاه گناه از او محو کند و پنجاه درجه براى او بالا برد، و هرکس يک حرف از ان در حال ايستاده در نمازش بخواند خداوند در برابر يک حرف صد حسنه برايش بنويسد و صد گناه از او محو کند و صد درجه برايش بالا برد، و هرکس انرا ختم کند يک دعاى اجابت شده اى (نزد خداوند) دارد چه تاءثير افتد و چه همان زمان باو بدهند، گويد: عرضکردم : قربانت گردم همه قرانرا ختم کند؟ فرمود: همه انرا ختم کند.
توضيح مجلسى (ره ) گويد: شايد مقصود از حرف ظاهر ان حرفى است که ادغام نشود و يا از حروفى نباشد که در درج کلام ساقط گردد.
 
 
7 حضرت صادق عليه السلام فرمود: از پدرم شنيدم که فرمود: رسول خدا (ص ) فرموده است : ختم قران تا انجائى است که تو مى دانى .
 
شرح :
فيض (ره ) گويد: يعنى ختم ان درباره تو (يعنى ان کسى که بيش از مقدارى از ان بلد نيست ) بهمان مقدار است که تو از ان ميدانى (و ثواب ختم همه انرا بچنين شخصى مى دهند و گر چه قران در واقع بيش از اين مقدار است ).